بارها به شخصه شاهد بوده ام که دانشجویان محقق نما در رشته ی تخصصی خود برای اخذ مرجع و کتاب ایده آل خود دست به دامان یاشار شده اند و حداقل با فهرست 8،7 کتاب با توضیح تفضیلی در باب فصول مرتبط با موضوع تحقیقشان خوشحال و راضی از حضورش مرخص شده اند. لازم به ذکر است به دلیل همین دست گشاده ای هایش در هر حوزه ومسلک نفوذ و احترام داشته ودر حوزه ی اجتماعی و روابط عمومی همین بس که بگویم بعد از 2 سال فارغ التحصیل شدنش از دانشگاه، هم دانشگاهی های سابقش در اعتراض به دستگیری وی در روز 13 آبان جلسه ی سخنرانی نماینده ای معلوم الحال را منهدم نموده و دامنه را تا سطح وسیعی از محوطه ی دانشگاه می کشانند برای آزادی اش فریاد می زنند و شعار می دهند ، همچنین بعد از 19 روز که خلاصی می یابد به افتخارش در دانشگاه شیرینی پخش می کنند و جشن می گیرنداز ذوق مرگی فراوان/ می شد چهره ی مستاصل مسئولین مربوطه را در واکنش به اصطلاح آنان فاجعه قاب کرد بس که در آن موج می زد این حس ناکامی در خدشه دار کردن عزیزی که زور زدند پایین بکشندش با انواع تهمت و دروغ و پرونده سازی، ولی نشد! هنوز هم بعد از 2 سال که در بین ما حضور فیزیکی مستمر ندارد نامش در بازجویی ها به کرات برده می شود، داغش سنگین است عجیب! یادم نمی رود بعد از فارغ التحصیل شدنش که به دانشگاه گاه گاهی سر می زد انگار به جان حراستی ها جانور انداخته اند! به دستور بالا! اتاق به اتاق پی اش می گشتند تا از دانشگاهش بیرونش کنند، هرچند همواره آرزو به دل مایوس می شدند!
در حوزه ی شناخت شخصی از او باید بگویم که وی تخصصی شگرف در ضایع کردن من داشت! هرچند این منی که می گویم نیم من هم نمی شود در برابرش. همچنین او را می توان از معدود تحریف کنندگان سبک انتزاعی شعر در قالب عمل دانست که شاهد این مدعا شعری از مولاناست بدین مضمون که : ماییم وموج سودا/ شب تا ب روز تنها/ بخوام میام می بخشم/ بخوامم می رم ره می کنم، همینه که هست! نمی فهمی دیگه!/ مستعد پرورش استعداد در افراد، دادن روحیه و اعتماد به نفس از طریق تشویق به همسن وسالان، اگر با او قراری داری باید فرضت بر 90 درصد بلکه بیشتر باشد که سرکاری! چون احیانا در بین راه جایی مجذوب هنر، کتاب یا بحثی شده است، اگر همکار اویی بدان نیمی از وقتت را باید صرف یافتن او کنی، برای گرفتن یک امضاء، مناسبات اداری معمول و یا حتی جلسات شورای مرکزی! قطعا بخواهم توصیفش کنم در یک جمله می گنجد اگر دال بر گستاخی ام به تقلید از دکتر شریعتی نباشد:
یاشار، یاشار است!
وی مدعی زنده بر این ادعاست که می توان صبح به صبح حتی در آینه هم نگاه نکرد، موی سر را با ماشین 4 تراشید ولی جماعتی دانشگاهی را شیفته ی خود کرد وکلی خاطرخواه دست و پا کرد! بخواهم از او بنویسم نباید قلم زمین بگذارم، از حلقه های اشک در چشمانش در حین عنوان زندگی پسرکی فقیر تا مقاله ها سخنرانی ها و مباحثاتش و حتی تاثیر شگرفی که بر زندگی هریک از ما داشته است می توان سطرها نوشت، این ها تنها چکیده ای از پدیده ای بود که دربین ما به یاشار مشهور است، در وقت محدود و فضای دانشگاه در فاصله ی سنی 18 تا 22 سالگی او
حال حدس بزنید او در این لحظه کجاست؟ در محفل تقدیر از جوانان نمونه و تلاشگر این کهن بوم وبر؟ نه اشتباه حدس زدید! او در زندان اوین در این هوای دیوانه آب خنک می خورد!
حالت تهوع دارم، حالم از خودم، نوشتنم واین آزادی دروغینم بهم می خورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر